مستقل بودن

ساخت وبلاگ

گلودردم. حس می کنم تب دارم. تمام بدنم بی حال و دردمند است. حتی تماس پتو با بدنم، تماس انگشت هایم با کیبورد، hell حتی نفس کشیدنم و حرکت کردن عضلات شکمم حین نفس کشیدن دردناک است! نفس که میکشم بینی م می سوزد. درد و سوزش گلویم مشکل اصلی ست. بینی م بند است. حالم=فجیع!

خودم می ایستم و برنج را میشویَم. میگذارم روی گاز و یک جَک آب و یک قاشق نمک اضافه می کنم. بیست دقیقه در سالون دراز می کشم. بعد میرم برنج پرهیزانه را با ماست می خورم. داغی و نرمیش سوزش گلویم را آرامتر می کند. در خانه از اتاق به اتاق می گردم. روی هر تخت و مبل ده دقیقه دراز می کشم. دنبال ترمومتر می گردم و پیدا نمی کنم. دلم می خواهد حال می داشتم خودم را تا حوض می رساندم. تماس کف پاهایم با زمین، حس کششی که جاذبه رویم دارد دردناک است. مامان نیست. بابا در اتاقش فیلم می بیند حتما. من به تنهایی با دردم معامله می کنم. نه ناله ای، نه خواسته ای. در اوج درد به خودم افتخار می کنم که حداقل یک چیز به درد بخور از دانشگاه یادگرفته ام. 

این پست قرار بود در مورد ریل راه آهنِ باشد، نه آسمان...
ما را در سایت این پست قرار بود در مورد ریل راه آهنِ باشد، نه آسمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0saudade2 بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 10:36