What is a rebel? Someone who says no

ساخت وبلاگ

حس می کنم بعضی وقت ها باید از حقت دفاع کنی. نه برای اینکه طرف مقابل زورگو ست. برای اینکه باید نشان بدی که از عهده ی محافظت از حق خودت بر میایی. نمی دانم چه حسی باید در مورد به خانه برگشتن داشته باشم. بعد از ماه ها، هفته ای 21 وعده غذا می خورم! شب ها در اتاق خودِ خودم، با استیکر little prince روی دیوار، روی بالشت زردم می خوابم. کمد کتابهایم، ریموت چراغ اتاقم، چمن دم در خانه، درختها و بالکن... این ها خوبن. اما دیروز به بابا گفتم:" بیست و هشتم میرم لاست میپل برای رصد. مصطفی را هم با خودم ببرم؟" بابا گفت :"این ماه نمی ری." واقعا ترسیدم. من مستحق این استقلالم. به دستش آورده ام. انتظارم همیشه این بوده که روز به روز بیشتر شود، نه اینکه با برگشتن به خانه یک قدم به عقب بردارم. برای همین ترسیدم. بیل بورد آوارد بود و سلین دیون داشت با اجرای احساسیش غوغا می کرد. ادامه ندادیم. اما ذهنم مشغولش بود.

دیروز صبح ایمیل لُبنا را گرفتم. من ایمیل فرستاده بودم که می خواهم داوطلبانه به موسسه شان کمک کنم. موسسه خیریه ای دارند که معمولا با مهاجرین سر و کار دارند و خب، یک فارسی زبان به دردشان می خورد. گفته بود باید دو جلسه ی آموزشی قبل از کمک شرکت کنم. به بابا پیام دادم و گفتم "چهارشنبه میرم دفتر لبنا. گفتم خبر داشته باشی." حس می کنم بعضی وقت ها باید از حقت دفاع کنی. نه برای اینکه طرف مقابل زورگو ست. برای اینکه باید نشان بدی که از عهده ی محافظت از حق خودت بر میایی. یکشنبه هم لاست میپل می رم. این رصد های ماهانه هایلایت های زندگیم هستند که به هیچ قیمتی قرار نیست از دستم برن. 

 

این پست قرار بود در مورد ریل راه آهنِ باشد، نه آسمان...
ما را در سایت این پست قرار بود در مورد ریل راه آهنِ باشد، نه آسمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0saudade2 بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 10:36